سکولاریسم سیاسی (قسمت دوم)
احساس وجود منازعه ای گسترده، فراملی و رام نشدنی بین طرفداران کلیسا و طرفداران پیشرفت سیاسی لیبرال به طور قابل ملاحظه ای در نیمه دوم قرن نوزدهم شدت یافت.
این تصور فراگیر تقریبا بلافاصله مجموعه ای از مبارزات سیاسی سازماندهی شده را که برای افزایش کنترل دولت بر کلیسا طراحی شده بودند، شتاب بخشید. در آلمان دهه ۱۸۷۰، بیسمارک به پارلمان دستور داد تا قدرت کلیسای کاتولیک را در کولتور کامپا محدود کند. در بلژیک، حزب لیبرال در اواخر دهه ۱۸۷۰ برنامه ای را برای محدود کردن نقش کلیسای کاتولیک در حوزه آموزش اجرا کرد. کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ شامل هتک حرمت کلیساها بود. در این دهه در امریکا نیز اصلاحیه های بلین که طراحی شده بودند تا دولت ها را از کمک مالی به مدرسه های فرقه ای (برای مثال کاتولیک) باز دارند، در چندین ایالت به تصویب رسید، اما تنها با اختلافی بسیار جزیی در کنگره رای نیاورد. بعدا در فرانسه، کومبز"، بریان و جمهوری خواهان افراطی دیگر از طریق اصل ۱۹۰۵ قانون اساسی بر جدایی کلیسا و دولت اصرار کردند. هر چند که پیامدهای این قانون نسبت به آنچه طراحان آن انتظار داشتند، فراگیری کمتری داشت، با وجود این، سکولاریسم سیاسی تبعیت گراه (مفهوم هشتم) را بوجود آورد، که ویژگی رسمی، پایدار و تغییر ناپذیر نظام سیاسی و فرهنگ سیاسی فرانسه بود و اساسا تا امروز دست نخورده باقی مانده است.
سال ۱۸۶۴ به دلیل دیگری نیز اهمیت داشت و آن عبارت بود از این که سال ۱۸۶۴، نخستین سال نشست بین المللی کمونیسم بود و شکی در این موضوع نیست که "مارکسیسم قدرتمندترین فلسفه سکولاریزاسیون در قرن نوزدهم بود." کمونیسم در آغاز، فلسفه ای ضد توحیدی نبود: در دهه ۱۸۴۰ فردریک انگلس، به خاطر سردرگمی و ناکامی، به هر جا که می رفت- آلمان، فرانسه و انگلیس با کمونیست های مسیحی ملاقات می کرد. سن سیمون از نوعی سوسیالیسم مسیحی حمایت کرده بود، و فردیناند الاسال کسی که تا حدود سال ۱۸۷۰، نظریه پردازی تاثیرگذارتر از مارکس بود، به طور آشکاری مسیحیت را با کمونیسم ترکیب کرده بود. اما پس از مرگ لاسال در سال ۱۸۶۴ و انتشار کتاب سرمایه در سال ۱۸۶۷، کمونیسم به عنوان یک فلسفه و یک جنبش سیاسی فراملی، شکل افراطی سکولاریسم سیاسی به خود گرفت. همان طور که برنامه گوتا در سال ۱۸۷۵ مطرح کرد؛ در بهترین حالت "مذهب یک نگرانی شخصی" است و در بدترین حالت با جنبش متحد طبقه کارگر ناسازگار است. در هر دو حالت، مذهب به عنوان نهاد، بیعت و وفاداری می بایست به طور نظام مند تحت انقیاد جنبش های سیاسی در آید که در صدد رها سازی پرولتاریا از سرکوب سرمایه داری بودند. خصوصا زمانی که به نظر می رسید پاپ اقتدار اخلاقی فراملی خود را با اعلام جنگ علیه "پیشرفت" از دست داد، کمونیسم با اقتدار اخلاقی فراملی رو به رشدی صحبت می کرد- اقتداری که روز به روز به عنوان دشمن به جای متحد مذهب عمل می کرد.
ادامه دارد..
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}